سریال خلق کسب و کار – قسمت ۲

✅موضوعات این قسمت:

  • ۱
  • ۲
  • ۳
  • ۴
  • ۵

به نام خدای مهربون 🙂

سلام و صد سلام خدمت همه‌ی شما عزیزانم.

خب.

خیلی خوش اومدین.

خب.

بریم ببینیم که چی میخوایم حرف بزنیم.

الهی شکرت بابت این لحظه.

اممم…

بذار کمی از کارهایی که میکنم توضیح بدم…

خب همونطور که توی قسمت قبل گفتم، دارم روی سایت شخصیم کار میکنم.

دارم فعلا طرحش رو توی adobe xd طراحی میکنم.

وای. آقا.

وایسا.

اممم… میدونی… خیلی خوشحالم واقعا.

میدونی… حرف دارما ولی نمیاد😂

باور کن…

خدایا بیار لطفا 🙂

وایسا جورابامو دربیارم ببینم…

خب.

آخیش.

خب ببین.

وقتی که میخوای یه سایتی طراحی کنی، یا حتی اَپ، بهتره که اول بیای توی ایکس‌دی یا فیگما یا…، طرحشو اوکی کنی.

یعنی اصلا اوصولیش هم همینه.

و منم دارم الان توی ایکس‌دی طراحی میکنم و خیییییییییییلی چالش داره.

میدونی.

داشتم به این فکر میکردم که بابا طراح بودنم حوصله میخوادا…

به مولا.

هی باید با چیزای مختلف بازی کنی تا یه‌چیزِ خوب در بیاد.

و راستش خیلی عجله داشتم که زووووووووووود سایتم آماده بشه ولی میگم نه.

جلوی این عجله رو گرفتم.

باید قشنگ وقت بذارم و یه‌چیزِ قابل قبول درست کنم.

بابا میدونی…

یه‌سری سایتای شخصی رو که چک میکنم، حاااااااااااااالم بهم می‌خوره!

بابا لامصب طرف یدونه فونت نداده!

آقااااا.

چیه این آخه.

بخاطر همین، نمیخوام که سایتم دربوداغون باشه…

میگم بابا یکم آدم وقت بذاره، یه‌چیزِ اوکی‌ای درست میکنه دیگه…

آره…

حالا سعی میکنم که توی تله‌ی کمالگرایی هم نیفتم…

آره اینطور.

درکل خیلی خوشحالم واقعا.

از این خوشحالم که دارم برای زندگیم، کار انجام میدم.

از این خوشحالم که تمرکزم فقط و فقط و فقط روی زندگی خودمه.

من اصلا خبری ندارم که بقیه دارن چیکار میکنن.

آقااااا.

به‌مولا اووووووووووووجِ آرامشه این.

بخدا راس میگم.

آقا تست کن.

به‌مولا بی نظیره این حس.

بابا چیه این شبکه اجتماعی.

چرت و پرت به‌مولا.

میری هی مقایسه میکنی، استرس میگیری، عجله میکنی وَوَوَوَوَوَ…

بابا ولش کن.

به ما چه بقیه دارن چیکار میکنن؟

آقا ولش کن.

بخدا اینقدر این سبک زندگی، خوبه ها!

باور کن.

داشتم به این فکر میکردم که چقدر قشنگ.

آقا من اصلا ۵ دقیقه هم وقت نمیذارم برم توی شبکه‌های اجتماعی بچرخم.

میدونی…

جایی که همه باشن معمولا اوکی نیست…

خیلی اصلا…

ولش کن…

خدایا شکرت.

فقط میگم خدایا شکرت.

بابت این آرامش.

خیلی حس خوبیه.

باور کن.

اینکه تمرکزت فقط روی زندگی خودته.

چقققققققققققققققققدر آرامش داری!

اگه اینیستا مینیستا داری بپاک بره.

سخته خب کار هرکسی نیست…

ولی دردشو به‌جون بخر…

بخدا خیلی خوبه.

خدایا شکرت.

آره.

اینگونه 🙂

از ویرگول هم دیگه باید برم.

دیگه داستان داره…

دیگه “ذخیره خودکارش” خراب شده.

باید توی تب جدید باز کنی تا ذخیره کنه…

میدونی…

چقدر جالب… واقعا ها…

خدا با زبان نشانه، باما حرف میزنه!

الان همین یه نشونس.

که آقا بسه…

دیگه باید بری سمت سایت شخصیت.

اینجا دیگه چیزی برات نداره…

تازه کلی هم داستان داره…

راستش یکی از دلایل عجله کردنام توی آماده شدن سایت، همین بود.

که دیگه اونجا بنویسم و دیگه این داستانا نباشه…

ولی خب همونطور که گفتم، باید برای چیزای مختلف وقت بذارم…

میدونی.

چیزی که خییییییییییلی زمان‌بره، طراحی صفحه پُست هست.

همون صفحه نوشته.

آقا خییییییییلی داستان داره.

حالا ببینیم که چی میشه…

آره اینطور.

خلاصه دیگه ویرگول هم جواب نمیده.

ولی واقعا سایت شخصی خیلی عزت داره.

باور کن.

اصلا خیلی بزرگ میشی.

حالا من الان خیلی نظر نمیدم درمورد این موضوع.

چون باید یه‌مدت بگذره و بعدش بیام بگم…

ولی واقعا من تا همینجاش خیلی بزرگ شدم.

باور کن.

اصلا توی سایت شخصی، خییییییییییییلی چیزمیز یاد میگیری.

آقا.

اصلا این سایت، قضیه‌اش کلا با بلاگفا و ویرگول و اینا فرق داره.

واقعا خدایا شکرت.

سایت شخصی خیلی قشنگه.

خخخ حالا من که فعلا تجربه نکردمش ولی از الان میگم که عالیه.

حالا معلوم هم نمیشه… شاید نظرم عوض بشه…

آره اینطور.

حالا یه‌چیزی بگم؟

آقا همونطور که می‌بینی، من دارم بقولی رییل تایم(real time) می‌نویسم.

این نیست که از قبل، برنامه‌ریزی کنم که اینارو بگم و…

نه.

و قشنگیش هم به همینه.

الان اسم این پُست هست: سریال خلق کسب و کار.

یه سریاله.

حالا سریال‌های تلویزیونی، از قبل برنامه‌ریزی شدن که چی پخش بشه و…

ولی این سریال، اینطور نیست.

خیلی جالبه ها.

من واقعا نمیدونم که چندسال بعد، این سریال به کجا رسیده… من کجام و…

واقعا.

حاجی واقعا ها.

آقا.

وااای.

الان توی خرداد ۱۴۰۳ هستیم.

مثلا به‌نظرت سال ۱۴۱۰ من کجام؟

نه خداییش.

آدم خیلی یه‌جور میشه.

میدونی.

اتفاقا داشتم دیشب به این موضوع فکر میکردم.

میگفتم به‌نظرت ۵ یا ۱۰ سال بعد، حسرت چه‌چیزی می‌خوری؟

خب همین الان انجامش بده.

اگه من این مسیر رو شروع نمیکردم، قطعا یکی از حسرتام همین بود.

که آقا ما اصلا با نتیجه کار نداریم.

نتیجه رو فعلا بذار کنار.

شما چرا قدم برنداشتی؟

ها؟

چرا؟

ترسیدی؟

بی ایمان بودی؟

چرا فقط نشستی و این و اون رو تماشا کردی؟

خودت چِت بود؟

چرا پانشدی در راستای چیزی که دوست داری، قدم برداری؟

آقا ظالم که دیگه شاخ و دُم نداره.

هرکس برای خودش کاری نکنه، ظالمه ظالم!!!

قبلا هم گفتم… ما جز خودمون، کسی رو نداریم.

اطرافیانمون هم موقت کنار ما هستن…

حالا ما از صبح تا شب برای هرررررر کسی وقت میذاریم.

بذار اینو لایکش کنم.

بذار شِیرش کنم.

بذار فلانی رو منشن کنم و….

اکثریت مردم جهان، کارشون اینه.

بخاطر همینه که اکثر آدما بدبختن.

واقعا ها.

دیگه بابا بدبختی که شاخ و دم نداره.

آدمی که برای خودش وقت نمیذاره، بدبخته دیگه…

حالا چرا ما برای خودمون وقت نذاریم؟

اوکی.

تا امروز به هر دلیلی وقت نمی‌ذاشتیم برای خودمون… باشه… از الان شروع کن.

ولی وقت بذاریم برای خودمون.

ما جز خودمون، کسی رو نداریما!!

حالا با خدا کاری ندارم.

اون که هست…

خلاصه که خوشحالم توی این مسیرم.

میدونی.

قبلا یه ویدیو میدیدم که طرف میگفت من به‌شخصه به آدمایی که کارآفرین هستن احترام خاصی قائلم.

حالا منظور، کسیه که کلا کارمند نیست.

آره.

بعد من میگفتم بابا چه فرقی داره…

البته همینطور هم هستا… ما نباید بر اساس شغل افراد، بهشون احترام بذاریم.

نه. هرررر کسی، فارغ از شغلش، با ارزشه و قابل احترام.

ولی خب حالا از این جنبه بررسی نمیکنم.

خلاصه زمان گذشت و من الان میگم که واقعا همینه.

منم به کسایی که کارمند نیستن خیلی… کلا یه‌جور دیگه می‌بینمشون.

بخدا آقا فرق داره.

میدونی.

وقتی که کارمندی، اصلا توکل بی‌معنیه.

چون میدونی که سَرِ ماه یه چندرغازی(درست نوشتم؟) میاد به حسابت.

ولی وقتی که کارمند نیستی، اصلا مجبوری که روی خدا حساب کنی.

اصلا آقا آدم چقققققدر رشد میکنه زمانی که کارمند نیست.

به‌خدا.

آقا وااای.

چون باید همه‌چی رو خودت ردیف کنی.

این نیست که بگی ولش کن بابا.

نه حاجی. ولش کن نداریم.

بخاطر اینه که میگم واقعا این کلا بقولی فریلنسر بودن خیلی قضیه‌اش با کارمندی فرق داره.

میدونی.

بذار درمورد این یکم توضیح بدم.

آقا من خودم دوست داشتم که کارمند باشم.

کارمند آموزش و پرورش.

کلا معلمی رو دوست دارم…

اممممم میدونی…

زمان گذشت و من به‌جایی رسیدم که گفتم نه این کمه.

اینکه برم کارمند بشم و ماهی مثلا نهایتش ۲۰ تومن بگیرم کمه.

حالا بماند که خخخ هیچ ۲۰ تومنم نیست…

میدونی…

اینا همش بخاطر اینه که آدم سطحش بالا میره.

دیدی مثلا طرف میگه آقا من درآمدم بشه مثلا ۵۰ میلیون دیگه حله. چیزی نمیخوام.

بعد وقتی که درآمدش میشه ۵۰تومن، بعد میگه نه که کمه!

اِ.

آقا.

چیشد پس؟

آره. این بخاطر اینه که طرف سطحش بالا رفته.

و زمانی ما سطح‌مون بالا میره که روی خودمون کار کنیم!

خلاصه که منم گفتم آقا من نمیخوام این پول کم رو.

میدونی.

انگار همه‌چیز از جایی شروع شد که من باور کردم میتونم با تدریس، به درآمدهای خییییییییلی خفن برسم.

چون نمونه‌اش خیلی زیاده.

مثلا طرف درآمدش ماهی یکی دو میلیارده…

من وقتی باور کردم که آقا میشه، حرکت کردم.

و گفتم که نمیخوام کارمندی رو.

هرچند من اصلا با اون آن‌تایم بودنِ کارمندی مشکلی ندارم.

من مشکلی ندارم که مثلا ۷ صبح برم و ۲ برگردم.

به‌حال من فرقی نمیکنه…

ولی گفتم آقا برای چی برم دو قرون بگیرم درحالی که میتونم صدها برابرش رو خلق کنم؟

آخه میدونی چیه.

خیلی جالبه.

توی کارمندی، هررررچقدر زور بزنی، درآمدت آنچنان تغییر نمیکنه.

مثلا اگه اضافه‌کاری بمونی و اینا، دیگه نهایتش، بترکونه، ۲۰ تومن میخوای بگیری.

آقا خنده‌داره ۲۰ تومن!

بخدا.

بابا الان نگاه بکن.

آقا خیلی مهمه ها.

بابا الان ماها که مجردیم، آقا خب واقعا چیزی نداریم.

خداییش دیگه.

چی داریم؟

ماشین داریم؟

خونه داریم؟

زن / شوهر داریم؟ خخخ.

بچه داریم؟

آقا هیچی.

حالا.

دقت کن.

خیلی مهمه.

آقا.

ما میخوایم که زندگی تشکیل بدیم.

حالا من بیشتر پسرارو میگم…

خب؟

آره.

ما میخوایم زندگی تشکیل بدیم.

خب به‌سلامتی…

خب آقا واقعا با ماهی ۲۰ تومن وااااقعا میخوایم چه … کنیم؟

نه واقعا.

آقا اصلا هییییییییییییییچ کاری نمیشه کرد!

ما هیچ راهی نداریم جز اینکه بریم سمت چیزی که دوسش داریم.

چون آقا.

لا اله الا الله…

نمیشه توی کاری، درآمدهای خفنی داشته باشی ولی حالت از اون شغل بهم بخوره.

نمیشه آقا نمیشه.

بخاطر اینه که میگم بابا الان مثلا همین فامیلای خودتو نگاه بکن.

همونایی که کارمندن.

بابا طرف زندگی تشکیل داده، بالاخره یه آلونکی داره، یه ماشین قُراضه‌ای داره و…

اما نمیتونه با این درآمدش زندگی کنه.

به معنای واقعی تحت فشاره!

آقا اینا شوخی نیستا.

طرف با اینکه زندگی تشکیل داده و دیگه از یه‌سری چیزا مثل ماشین و خونه گذشته، نمیتونه خورد و خوراک مناسبی داشته باشه!

حالا یه جوون چطوری میخواد با این ۱۰-۲۰ تومن زندگی تشکیل بده؟

میگیری چی میگم؟

قطعا میگیری.

خلاصه میگم آقا داستان اینه.

کارمندی اصلا جواب نمیده.

وقتی کارمند هستی، هررررچقدر زور بزنی، نهایتش ۵-۶ تومن درآمدت بالا میره.

ولی توی غیرکارمندی، اگه خرررررکاری کنی، باز میتونی حداقل ۵۰ تومن بیشتر در بیاری.

حالا اینکه کمه.

اگه توی مسیر خودت باشی و خفن کار کنی، قطعا به چندصد میلیون در ماه هم میرسی.

به‌خاطر اینه که میگم اصلا نباید سمت کارمندی بریم.

نکته اینجاست.

ببین.

مهمترین کار هر شخصی به نظرم اینه که بره علاقه‌شو پیدا کنه.

آقا.

حالا توی تایم خودش، درمورد این چیزا بیشتر حرف میزنیم ولی خب اینو بگم که توی این دنیا، هر کسی را بهر کاری ساختن.

بخدا همینه.

به جان مادرم قسم همینطوره.

خیلی بررسی کردم.

خییییلی مطلب خوندم توی این زمینه.

دقیقا همین جملست.

اینکه هرکسی را بهر کاری ساختند … مهر آن را در دلش انداختند.

واقعا همینه.

خلاصه که باید ببینیم که علاقه و رسالتمون چیه.

البته به نظرم رسالت همه‌مون یکیه.

رسالت همه ما اینه که این دنیا رو جای بهتری تبدیل کنیم.

و از خودمون هم یه ورژن قشنگ‌تری بسازیم که لذت بیشتری ببریم از زندگی‌مون.

ولی علاقه‌ها فرق داره!

مثلا من خودم اصصصلا نمیتونم برنامه نویس باشم.

آقا حااااااالم بهم میخوره.

ولی توی تدریس واقعا قوی هستم.

واقعا میگم.

بارها و بارها بهم گفتن که آقا تو چقدر خوب توضیح میدی.

بابا اینا الکی نیست… شانسی نیست به‌مولا.

توی همین قضیه‌ی تدریس، باور کن چقدر آدم دیدم که حاااااالشون بهم میخوره.

میگن بابا این چه چیزِ مزخرفیه. طرف نمیفمه و تو مجبوری که بفهمونی بهش!

خب این نشون میده بابا این شخص مالِ تدریس نیست.

و اوکی هم هستا.

اصلا مشکلی نیست.

مثل قضیه‌ی رَحِم می‌مونه.

اینکه مردا رَحِم ندارن، خب نقص نیست…

آره دیگه اینطور.

خلاصه این قضیه‌ی علاقه خیلی مهمه.

و خب میدونی.

بذار اینم بگم.

حالا…

نمیخوام زیاد درموردش حرف بزنم.

ولی خب بذار کمی بگم.

داشتم به این فکر میکردم که چققققدر جای یه همچین محیطی خالیه.

اینکه آدما جمع شن و درمورد علاقه و رسالت و این داستانا حرف بزنن.

وای خدا.

یعنی سردرگمی، یکی اون حس و حال‌های … هست.

نمیدونم تجربش کردی یا نه.

وای لامصب خیلی بده.

راستش تصمیم گرفتم که یه همچین محیطی رو ایجاد کنم…

واقعا خیلیا سردرگمن و نیاز به یه همچین محیطی دارن.

امممم… آره دیگه اینطور.

حالا توی این مسیر هم تنهام.

میدونی… کسی نیست که بهم کمک کنه(خداروشکر!)

و مجبورم که همهههههههه چیز رو خودم یاد بگیرم.

باید توی طراحی سایت قوی بشم.

باید سئو رو یاد بگیرم.

باید کمی برنامه نویسی یاد بگیرم.

باید اوووووه کلی چیزمیز یاد بگیرم.

طراحی لوگو.

و خیلی چیزا.

اصلا دوست دارم که همه کارها رو خودم انجام بدم.

اصلا خیلی قدرت میده به آدم.

اینکه هرکاری از دست بر بیاد، واقعا بی‌نظیره.

این موضوع رو توی کتاب معجزه‌ی داکیومنت کردن گفتم اگه یادتون باشه.

آره.

خلاصه که میخوام یه‌همچین محیطی رو ردیف کنم.

حالا ببینیم که چی میشه.

فعلا که نه.

باید اول سایت شخصیم رو ردیف کنم.

این ویرگول هم دیگه…

آره همون.

اول، سایت شخصیم رو ردیف کنم و بعدش یه‌سری کار دیگه و…

خدایا شکرت.

خوشحالم واقعا.

توی این مسیر، حالم خوبه.

واقعا دارم بزرگ میشم.

خیلی چیزا دارم یاد میگیرم.

از ۵-۶ صبح من یاد میگیرم تا شب ساعت تقریبا ۹-۱۰.

و دوست دارم این مسیر رو.

این سبک زندگی رو خیلی دوست دارم.

الهی که هرکسی توی مسیر خودش باشه…

واقعا…

چقدر سردرگمی بده.

به‌خدا.

اصلا….

خدایا.

واقعا با تمام وجودم ازت میخوام که به سردرگما کمک کنی.

خیلی واقعا سخته.

من چشیدم این سردرگمی رو.

واقعا اینکه در طول روز، ذوق و شوقی نداشته باشی خیلی بَده.

انگار مُردی!

ولی خب…

خدایا… با کمک تو من توی این مسیر سعی میکنم که درحد خودم کمک کنم.

کتاب نوشتم ولی خب کافی نیست…

وضع خییییییلی خرابه….

خودت کمکمون کن.

خدایا.

کمکمون کن که توی زندگی‌مون خوشبخت و عاقبت‌بخیر باشیم.

خدایا.

ما جز تو کسی رو نداریم.

خودت بهمون کمک کن.

ما زندگی‌مونو به دستای قدرتمند تو می‌سپاریم.

خودت کمکمون کن….

خدایا شکرت که تورو داریم… وگرنه چه خاکی میخواستیم بریزیم سرمون؟

خخخ رُز :))

خدایا شکرت.

قربونت بشم به‌مولا.

خب.

آقا من اینقدر نشستم زمین که باسنم بی‌حس شد خخخ.

بذار یکم پاشم ببینم…

واه واه…

.

.

.

خب.

آقا دیگه جمع کنیم.

این ویرگول هم بدبخت دیگه…

لا اله الا الله…

خدایا شکرت.

شکرت که ویرگول هست…

خب.

بریم شکرگزاری کنیم و تموم.

🍁شکرگزاری:

  1. خدایا شکرت که توی مسیر هستیم.
  2. خدایا شکرت که غذا داریم.
  3. خدایا شکرت که لباس داریم.
  4. خدایا شکرت که خانواده داریم.
  5. خدایا شکرت که ویرگول رو داریم.
  6. خدایا شکرت که خوابمون میاد.
  7. خدایا شکرت بابت اینکه میتونیم دستشویی کنیم!
  8. خدایا شکرت که از اونا داریم خخخخ. واقعا ها…
  9. خدایا شکرت که… وای خوابم میاد.

خب ارتباط ما قطع شد خخخ.

خدایا واقعا خوابم میاد.

الان ساعت تقریبا ۱۰ شبه.

۶ دقیقه بعد میشه ۲۲.

خیلی خوابم میاد.

برم شام بخورم و بعدش لالا.

خدایا شکرت که پتو و بالش داریم.

عاشقتم عشقم.

خب.

آقا دمتون گرم.

امیدوارم که این صحبت‌ها مفید بوده باشه.

اگه حرفی، سخنی چیزی بود کامنت کنید.

فعلا یاعلی.

پ.ن: جمله‌ی همیشگی‌مون یادمون نره…

🚶‍♂️تو قدم در راه نِه و هیچ مَپُرس … خود راه بگویدت که چون باید رفت🚶‍♂️🌞

پست‌های دیگر

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *