سریال خلق کسب و کار – قسمت ۲۲

سریال خلق کسب و کار - قسمت 22

✅موضوعات این قسمت👇

  • الهامی که بهم شد…
  • صحبت درمورد کمالگرایی و نحوه رفع اون…
  • کارهایی که دارم این روزا انجام میدم…
  • تصمیم درباره ادامه‌ی این سریال…

به‌نام خدای هدایتگر.

سلام و درود خدمت دوستان قشنگم.

خیلی خوش اومدین به این قسمت از سریال خلق کسب و کار.

خب خیلی هم عالی.

بریم که باهم کمی گپ بزنیم.

اول از همه بگم که بعد از ۱۰ماه، وبسایت رسالت‌اینجا دات کام آماده شد:

آدرس وبسایت: resalatinja.com

خب.

آقا بریم که کمی صحبت کنیم…

الهی به امید خودت…

خب میدونی چیشد؟

ببین دیشب وقتی داشتم می‌خوابیدم، یه لحظه برگشتم و عکس کودکیم رو روی دیوار نگاه کردم…

شروع کردم با محمدامین صحبت کردم…

حرفای خوبی باهم زدیم…

خیلی کِیف داد…

و بعد…

یه لحظه نمیدونم چیشد که این فکر اومد به ذهنم که آقا بیا وبسایت رسالت‌اینجا رو منتشرش کن!

بعد، گفتم که بابا فعلا هنوز آماده نشده. یه‌سری صفحاتش باید طراحی بشن…

ولی خب خداجون گفت که نه. باااااید سایت رو همینطوری که الان هست، منتشرش کنی.

خیلی تصمیم سختی بود خداییش…

یه‌ذره هم کمالگراییم نمی‌ذاشت اینکارو کنم…

بعد، سریع یاد اون جمله معروف خودم افتادم که میگم:

آقا. یه آشغالی بده بیرون.

اینو کِیا میگم؟

زمانی که مثلا کسی میخواد اسپیکینگ‌شو تقویت کنه و می‌ترسه که ویس ضبط کنه.

من اینجور وقتا به این آدما میگم که آقا یه آشغالی بده بیرون.

هیچی دیگه…

همین جمله یادم افتاد که آقا نمیخواد یه چیزِ پرفکت بدی بیرون. فعلا یه آشغال تحویل بده…

سخت بود واقعا…

گفتم باشه…

آقا خلاصه صبح شد و اومدم یه‌ذره با فتوشاپ کار کردم و بعدش که کارم تموم شد، گفتم نظرت چیه بریم سایت رو منتشر کنیم؟

گفتم اممم… حالا قرار بود که اون صفحه نوشته رو ریسپانسیو کنیم و بعدش منتشر کنیم ولی خب ولش. بریم منتشر کنیم.

خلاصه همین یکی دو ساعت پیش، اومدم سایت رو منتشر کردم و همون اول، خخخ چنتا باگ دیدم.

حالا خوب شد که منتشر کردم. وگرنه نمی‌تونستم متوجه اون باگ‌ها بشم…

آره دیگه… حالا هنوزم اون باگ‌ها وجود دارن… حالا بعدا درستشون میکنم.

میدونی.

یه چنتا چیز رو بذار باهم صحبت کنیم.

اول بذار درمورد کمالگرایی صحبت کنیم…

واقعا… حالا بذار اول اون الهامِ دیشب رو بگم برات.

آخه میدونی چرا اون الهام بهم شد؟

به این دلیل که من هیچکاری برای سایت نمی‌کردم.

چون یه چندروزی درگیر گرفتن پروژه طراحی سایت بودم و خب می‌گفتم بذار حالا اون سایت رو ردیف کنیم و بعدش میایم سراغ سایت خودمون.

به‌خاطر همین دیگه کار نمی‌کردم روی سایت.

و بعد خدا بهم گفت که محمدامین، الان وضعیت تو میدونی مثل چی می‌مونه؟

گفتم مثل چی؟

گفت ببین دیدی تایرِ ماشین میفته توی جوب؟

گفتم ها آره…

گفت که شرایط تو هم دقیقا عین اون ماشین می‌مونه.

فقط یه هُل نیاز داری تا از این جوب در بیای…

گفتم حاجی دتس ایت…

ماشالا آقااااا.

همینه.

گفتم آره خداجون راست میگی.

چون تا زمانی که سایت رو منتشر نکردم، هی میخوام بگم که نه بذار فلان‌جاشم درست کنم و بعدش منتشر میکنیم و…

ولی خب وقتی که منتشر کردیم، دیگه یه‌جورایی مجبوریم که روش کار کنیم و کمالگرا-بازی در نیاریم!

گفتم حله… و خب صبح شد و بعد منتشر کردم سایت رو…

و خب این قضیه‌ی کمالگرایی خیییییییلی مهمه. واقعا راست میگن که کمالگرایی خر است.

واقعا حقه.

و من فکر نمی‌کردم که دارم کمالگرا-بازی در میارم.

چون اصصصصصصصصصلا کمالگرا نیستم.

اصلا!

ولی خب حواسم نبود که افتاده‌ام توی دام کمالگرایی.

البته… حالا بد هم نمی‌گفتما… می‌گفتم بابا حالا باید یه‌سری صفحات درست بشن و بعد منتشر کنیم ولی خب باااااید منتشر می‌کردیم…

چون دستور از بالا بود…

هر ندایی که تو را بالا کشید ** آن ندا می‌‏دان که از بالا رسید…

آره.

و این جمله که “یه آشغالی بده بیرون” خیلی بهم کمک کرد که از دام کمالگرایی دربیام…

الهی شکرت.

و جالبیِ کار میدونی کجاست؟

الان همین تامنیل این پُست هم کمی مشکل داره.

مثلا وقتی داشتم بلوزم رو درست می‌کردم، مامانم عکس انداخت!

و بعد بلوزمم چروکه!

و خخخ وقتی می‌خواستم این عکس رو قرار بدم، می‌گفتم نه. جالب نیست.

بعد گفتم آه ببین!

این کمالگراییه ها!

و نمی‌خواستم این عکس رو قرار بدم.

ولی گفتم اتتتتتفاقا این یه تمرین خوبیه که به کمالگرایی غلبه کنیم…

و اینطور…

حالا فهمیدم که چرا بلوزم چروکه.

چون وقتی که با دست شستمش و بعد بردم به طناب آویزون کنم، به‌قولی نتکوندمش!

به‌خاطر همین، اینطوری چروکه. ولی گفتم مهم نیست.

لعنت به کمالگرایی! عکس رو همینطوری قرارش میدم!

الهی شکرت.

این از قضیه کمالگرایی.

حالا درمورد وبسایت رسالت‌اینجا دات کام، خب باید بگم که خب همونطور که گفتم، برام سخت بود که منتشرش کنم…

ولی خب منتشر کردم و الان واقعا احساس میکنم که از جوب دراومدم!

خدایا شکرت واقعا. هررررررررررر وقت که به الهاماتم گوش کردم، بُردم!

واقعا شکرت.

حالا باید برم یه صفحۀ “در دست تعمیر” درست کنم و وقتی که خواستم روی سایت کار کنم، سایت رو بذارم روی حالت تعمیر…

چون باید این‌کارو بکنیم… درستش اینه که بذاری روی حالت تعمیر وقتی که داری سایت رو درست میکنی…

آره.

و حس جالبی دارم.

میدونی.

ما داریم از خرداد ۱۴۰۳ روی کسب و کارمون کار میکنیم… (برید به قسمت اول سریال خلق کسب و کار)

تا الان تقریبا ۱۰ ماه ایناست که داریم کار میکنیم روی بیزینس.

لوگو طراحی کردیم، لوگوتایپ، لوگو موشن، قالب سایت رو طراحی کردیم، سایت رو پیاده‌سازی کردیم…

حالا باید خیییییییییلی روی سایت کار بشه.

تازه به دنیا اومده…

باید روش کار کنیم…

و امممم… حس خوبی دارم…

و خوشحالم که دارم ماجراجویی میکنم توی زندگیم… توی بازیم…

خوشحالم که یه گوشه ننشستم که این و اون رو تماشا کنم.

الهی شکرت. همش لطف اوست…

آره.

ان‌شاءالله چند روز دیگه، قراره یه دوره خفن بخرم.

میخوام درباره سایت و این داستانا، بیشتر یاد بگیرم.

چون باتوجه به روحیه‌ای که دارم، میخوام خودم مدیر فنی سایتم باشم.

و خب توی این دوره، راحت این مباحث رو یاد میگیرم.

آخ جااااااااان. ای خدا شکرت. خیلی حالم خوبه.

هم‌زمان دارم چندین کار انجام میدم (خییلی توصیه نمیشه و کار خوبی نیست…)

دارم دوره تربیت مدرس رو کار میکنم…

دارم در حوزۀ کاریم (استعدادیابی و رشد فردی)، بهتر و بهتر میشم.

دارم روی وبسایت رسالت‌اینجا دات کام کار میکنم.

و میخوام ان‌شاءالله این دوره‌ی جدیدی که میخوام بخرمش رو هم استارت بزنم!

خداروشکر فعلا دانشگاه‌ هم تعطیله و راحت میتونم کار کنم…

حالا درمورد دانشگاه هم شاید یه بلاگ‌پست رفتیم…

آره اینطور…

الهی شکرت…

ان‌شاءالله آروم آروم سایت رو بهبود میدیم. با کمک الله مهربان و هدایتگر و حمایتگر!

آره اینطور.

الان هم شاید برم یه آموزش برای رسالت‌اینجا ضبط کنم.

بابا ماه رمضون هم هست و می‌ترسم که تشنه‌ام بشه…

حالا ببینیم چی میشه…

آره.

درکل خیلی خوشحالم.

وااااقعا ای خدااااا.

عاشقتم به‌مولا.

خیلی خوبه این زندگی.

ولی به شرطی که توی مسیر خودت قرار بگیری و از لحاظ شخصیتی رشد کنی…

همین.

الهی شکرت.

آره.

ببینم دیگه چی بگیم؟

اممم….

آهان.

راستش نمیدونم که این سریال خلق کسب و کار تا کجا ادامه خواهد داشت.

اینم جالبه…

اممم… نمیدونم…

خداجون نظر شما چیه؟ بازم ادامه بدیم یا دیگه بسه؟

ادامه بده…

باشه چشم.

آره اتفاقا اینطوری باز انگیزه میگیرم که حرکت کنم و بیام داکیومنت کنم! (معجزه داکیومنت کردن…)

حله حاجی. ادامه میدیم این سریال رو.

بازم ادامه میدیم تا ببینیم که چی میشه…

الهی شکرت.

حالا هر-از-گاهی میام میگم که دارم چیکار میکنم در راستای این کسب و کار…

ولی خب کلا خیییییییییییلی کار داره…

مخصوصا این اولش…

ولی خب مهم نیست…

نمیخوام “زندگی کردن” رو به تعویق بندازم…

میخوام عشق کنم توی مسیر.

نه که فقط دنبال رسیدن باشم…

اصلا شاید یه فایل درمورد این موضوع ضبط کردم…

حالا ببینیم که چطور هدایت میشیم…

الهی شکرت.

همین.

مواظب کمالگرایی‌مون باشیم.

یه آشغالی بده بیرون… حاجی این جمله منو از جوب درآورد ها…

الهی شکرت.

بریم سپاسگزاری کنیم و تامام.

🎈سپاسگزاری👇

  1. الهی شکرت بابت انتشار وبسایت رسالت‌اینجا دات کام.
  2. الهی شکرت بابت الهاماتت.
  3. الهی شکرت بابت ذهنِ و قلب آروم.
  4. الهی شکرت بابت این وبسایت شخصی.
  5. الهی شکرت بابت سریال خلق کسب و کار.
  6. الهی شکرت بابت عمل کردن به الهامات.
  7. الهی شکرت بابت اون دوره‌ی خیلی خوب و خفن.
  8. الهی شکرت بابت ۱۰ تا انگشت دست.
  9. الهی شکرت بابت هدایت‌هات.
  10. الهی شکرت بابت بینا بودن…

الهی شکرت.

راستی… محمدامین جان. من ازت ممنون و سپاسگزارم که ۱۰ ماه عااااشقانه توی این مسیر خلق کسب و کار الهی بودی…

دمت گرم. پررررر قدرت ادامه بده پسر خوب.

عاشقتم.

خدایا از تو هم ممنونم.

ممنونم که بهم امید دادی تا همینجا ادامه بدم…

دمت گرم. باعث افتخارمه که همچین خدایی دارم…

گنگستر و هدایتگر و حمایتگر!

خدایا مرسی که به جسورها پاداش میدی…

الهی شکرت.

عاشقتم عزیزم.

مرسی ازت.

دتس ایت.

بریم که ان‌شاءالله کارهای دیگه رو انجام بدیم و ببینیم که چه می‌شود…

الهی به امید خودت.

امیدوارم که این ارزشی که داریم خلق میکنیم، به کارِ همه‌مون بیاد که یقیییین دارم میاد…

الهی شکرت. همش لطف اوست…

بریم دیگه.

اگه حرفی سخنی بود، با عشق بنویسید. منم با عشق می‌خونم.

فعلا خدانگهدار.

جمله‌ی مقدس این سریال:

🚶‍♂️تو قدم در راه نِه و هیچ مَپُرس … خود راه بگویدت که چون باید رفت🚶‍♂️😉

پست‌های دیگر

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *