صحبت‌هایی درمورد رفیق‌بازی و روابط و ازدواج و دیتینگ…

صحبت‌هایی درمورد رفیق‌بازی

به نام خدای هدایتگر.

سلام عزیزان.

امیدوارم حال‌تون خوب باشه و در مسیر خوشبختی و ارزش آفرینی باشید.

خبب…

بریم درمورد چیزای جالبی صحبت کنیم…

ببینیم چه چیزی بر زبان‌مون جاری خواهد شد…

الهی به امید خودت…

خب.

همه‌چیز از تقریبا‌ظهر شروع شد. ساعت ۱۰ صبح.

ساعت ۱۰ صبح، پدر عزیز لطف کرد من رو رسوند دانشگاه.

توی راه، داشتم شکرگزاری‌مو می‌نوشتم (چون صبح ننوشته بودم…)

نوشتم خدایا شکرت بابت اتفاقات عالی.

بعد از یک دقیقه، بابام اینطور گفتا:

محمد. کلاسات کی تموم میشه؟

گفتم پنج اینا.

بعد گفت میخوای ماشین رو بدم بهت خودت بیای؟

گفتم باشه…

یعنی ببین… قبلا هم گفتم اینو…

بابای من خیییییییلی روی ماشین‌ش حساسه.

حالا عصر که اومدم خونه، به مامانم گفتم مامان، بابا اسماعیل‌شو داده بود بهم😂

خخخ. واقعا…

خلاصه خیلی خوشحال شدم دیگه…

خدایا شکرت…

آقا رسیدیم به دانشگاه و بعد ماشین رو پارک کردیم و دوست بابام اومد بابام رو سوار کرد و رفتن.

دقیقا نمیدونم کجا میخواستن برن. گفت نمیدونم شرکت چی چی میخوایم بریم…

خلاصه سویچ رو داد بهم و بعد خداحافظی کردیم و من رفتم کلاس.

ادبیات فارسی داشتیم.

خب من کل اون یک و نیم ساعت رو با گوشیم کار کردم!

آی کِیف میده…

درکل توی یه‌سری از کلاس‌ها، من کلا با گوشیم کار میکنم…

درواقع میرم توی دانشگاه خودم!

خدایا شکرت…

آره.

حالا جالبه. بذار بگم اینو.

قبل از اینکه استادمون بیاد، یکی از دوستام گفت واااای بابا کی حوصله این کلاس رو داره؟

بعد، من یه جمله گفتم که انصافا خیلی گنگستر بود… و کاربردی…

گفتم: برو توی دنیای خودت…

ببین…

نچ نچ…

خیلی جمله‌ی خفنی بود که خدا بر زبانم جاری کرد…

واقعا… برو توی دنیای خودت… الله اکبر…

خلاصه…

کلاس فارسی تموم شد و بعد رفتیم ناهار.

بعد رفتم نمازخونه و نمازمو خوندم.

بابا به‌مولا از دست این مذهبیا…

نمازخونه رو برداشتن کلا سیاه‌پیچش کردن…

میگم آخه ای خدا…

چرا واقعا یه‌ عده اینطوری تو رو شناختن؟

چرا تو رو اینطوری شناسوندن؟!

آی بخوره توی اون ملاج‌شون…

آخه بابا این چه خداییه.

بخوره توی سرتون…

خدای غم… خدای گریه و زاری و بزن‌ازتو‌سرت…

واقعا حیف… نازنینم حیف… ببین تو چی هستی و چی فهموندن…

میدونی… باید خداتو عوض کنی…

آره…خودت که سهله… خدات رو هم باید عوض کنی…

واقعا خوشحالم از اینکه خدام رو عوض کردم.

بابا چقدر این خدا، گنگستره به‌مولا…

خدای من خدای شادیه… خدای ثروته… خدای هدایتگره!

ولی خدای اونا چی؟

مثلا باید صدقه بدی تا نگه‌ت داره!

عجب خدای دیوسی به‌مولا!

نچ نچ… حیف… حیف نازنینم…

ولش آقا…

بگذریم…

خلاصه نماز رو خوندم و بعد رفتم سر کلاس.

کلاس اصول و فنون ترجمه.

این کلاس رو هم باز من با گوشیم کار می‌کردم…

خدایا شکرت بابت گوشی!

الان دیگه یاد گرفتم!

میرم عقب میشینم و میییییییییرم توی دنیای زیبا و جذاب خودم…

آره…

خلاصه کلاس تموم شد…

قبل از کلاس دومی، توی کلاس اولی، چندتا از بچه‌ها گفتن آقای اسکندری میای بریم کافه؟

منم گفتم باشه بریم…

خلاصه بعد از تموم شدن کلاس دومی، رفتیم کافه!

خببب…

درمورد این کافه، باید بگم که من اولین بارم بود که کافه می‌رفتم!

اصلا خوشم نمیاد از این‌جور محیط‌ها…

ولی گفتم آقا بذار حداقل یک‌بار بریم…

گفتم من ماشین آوردم… حالا اگه کسی میخواد بیاد، بیاد با من بریم…

گفتن باشه…

به دوستم گفتم فلانی… ماشین اون‌طرفِ خیابونه… وایسید برم دور بزنم بیام…

خلاصه ماشین رو روشن کردم و دیدم دوستم داره میره اداره.

اداره صدا و سیما.

بهش اشاره کردم فلانی. بیا برسونمت. گفت نه خودم میرم.

شیشه رو دادم پایین گفتم بابا بریم باهم…

اومد خلاصه بردم اوشون رو تقریبا دو کیلومتر اون‌طرف‌تر پیاده کردم و دور زدم اومدم بچه‌ها رو سوار کردم و رفتیم.

من کافه رو بلد نبودم کجا بود.

دوستمم گاااااااز میدادا!!

می‌گفتم بابا آررررررروم برو دیگه!

بعد میدونی؟

آی بابا خخخ.

آقا من وقتی دوستام سوار ماشین شدن، کلا دست و پامو گم کردم! خیلی هول شدم…

باور میکنی می‌گفتم آقا این ترمزش کو؟😂

خخخخ.

جالبه ها… همیشه خوب می‌رونم ولی وقتی دوستام رو سوار کردم، اصلا دست‌پاچه شدم…

نمیدونم چرا… شاید طبیعی بود… نمیدونم…

خلاصه اینطور…

رفتیم و خداروشکر صحیح و سالم رسیدیم.

رفتم داخل.

کافه‌ی جالبی بود.

آره…

خلاصه نشستیم و هرکس یه‌چیزی انتخاب کرد که نوووووش جاااااان کنه.

میدونی…

حالا اینو بگم که یه‌سری از دوستای هم‌دانشگاهیم، منو چراغ‌خاموش دنبال میکنن…

شایدم الان دارن این پست رو میخونن!

به‌هرحال…

میدونی…

یه‌سری سوال‌ها از من پرسیدن… چون می‌گفتن آقای اسکندری شما خیلی ساکتی! یه چیزی بگو!

منم می‌گفتم بابا خب چی بگم آخه…

بعد شروع کردن به پرسیدن یه‌سری سوال.

گفتن سلبریتی کراش‌ت کیه؟

بعد من گفتم سلبریتی کراش؟ والا چی بگم…

گفتم ندارم!

براشون جالب بود خخخ.

خخخ یکی از دوستام گفت امام علی علیه السلام خخخ. خدا لعنتت نکنه…

بعد یکی از دوستام که از همه‌مون هم بزرگتره، گفت اسکندری.

به‌نظرت بهترین سن ازدواج کیه؟

گفتم ببین… بستگی داره دیگه…

به‌نظرم هروقت که آماده هستی…

من درکل اعتقادی به سن ندارم.

مثلا بعضیا میگن نه! زیر ۲۵ اشتباهه!!

نازنینم!

برای خیلیا، به‌خدا ۵۰ سالگی هم اشتباهه! ۲۵ سالگی که سهله… میدونی…

بعد صحبت درمورد آشنایی دو نفر شد برای ازدواج…

گفتن آقا مثلا رل مل اینا چجوریه؟ یه همچین چیزی رو گفتن…

بعد حالا میدونی چی برام جالب بود؟

یکی از دوستام که از همه‌مون کوچیک‌تره، مثلا توی این موضوعات، عقیده‌اش این بود که بالاخره باید با طرف حرف بزنی و آشنا بشی.

ببین این که به‌صورت کلی، چیز خاصی نیست.

ولی مثلا یه همچین چیزی مدنظرش بود که مثلا توی خیابون یکیو دیدی، دست‌شو بگیری ببری یه کافه‌ای جایی و بخوای باهاش آشنا بشی!

من گفتم یعنی شما هرکسی رو دیدی، میخوای یه همچین کاری کنی؟

یعنی میخوای با هررررررررررررررکسی بپری؟

مطمئنی از روشت؟ ها؟

گفتم ببین من که اصلا این کارو نمیکنم!

درسته… طبیعتا وقتی بخوام ازدواج کنم با کسی، خب یه چندباری باهم بیرون میریم تا ببینیم بهم می‌خوریم یا نه.

ولی دیگه هرکسی که توی خیابون دیدم رو که باهاش نمیرم آشنا بشم! به‌اصطلاح بخوام باهاش برم دیت!

طبیعتا طرف باید توی فضای فکری که من هستم باشه دیگه…

میدونی… یه‌ذره انگار پیچیده شد…

من بهش گفتم ببین من ترجیح میدم با کسی به‌اصطلاح دِیت برم که میدونم تاحدی با من هم‌فاز هست!

حالا برای آشنایی بیشتر، میریم باهم کمی گپ میزنیم ببینیم داستان به چه شکله…

ولی دیگه هررررر دختری که توی خیابون(!!!!) دیدم رو که دستشو نمیگیرم بگم بیا بریم باهم آشنا بشیم!

اصلا احمقانه‌س!

آقا نمیگم آشنا نشو!

میگم با هررررکسی نباید آشنا بشی!

چون کبوتر با کبوتر، باز با باز.

حالا.

شما توی هر سطحی که باشی، بالاخره یه‌سری موارد رو می‌بینی!

آره. با اون موارد برو آشنا شو.

ولی دیگه نه هرررررکسی که از راه رسید…

ببین میدونی… آخه یه‌چیزی هم هست…

به‌نظرم فقط زمانی به همچین طرز فکرایی میرسیم که سطح شخصیت‌مون رو ارتقا دادیم!

وگرنه آقا واقعیته دیگه… وقتی یه آدمِ الاف و تباهی باشی، مگه برات مهمه که طرف مقابلت کیه؟

اصلا مگه میتونه برات مهم باشه؟

زمانی طرف مقابل میتونه برای ما مهم باشه که خود ما یه چیزی باشیم!

وگرنه یه آدمی که هیچ خاصیتی جز پر کردن چاه دستشویی نداره، مگه واقعا براش مهمه که با چه کسی میخواد ازدواج و زندگی کنه؟

نه بابا ها… فقط و فقط به فکر سک*س و حال کردنه…

پس‌فردا هم بعد از ازدواج، میره دختربازی و زن‌بازی میکنه…

برای این بی‌خاصیت، یعنی مهمه که طرف مقابل حتما در یه سطح خوبی باشه؟

خخخ. حرفای قشنگ میزنی… به دلم داری چنگ میزنی…

آره…

ولی وقتی ارتقا میدی خودتو، دیگه اینطوری نیستی با هرررکسی بخوای بپری!

اصلا جالبیش میدونی کجاست؟

نچ نچ… الله اکبر… جالبیش اینجاست که اصلا هرررررررررکسی نمییییییییییتونه باهات بپره!

ولی این زمانی اتفاق میفته که حسسسسابی توی زندگیت اوج گرفته باشی!

وگرنه وقتی تباه و بی‌خاصیت باشی، مگه میتونی برای خودت حد و مرز بذاری؟

مگه میتونی اصلا دهنتو باز کنی و بگی زیر ولنجک کنسله؟!

بابا ببندا… تو اصلا در قد و قواره‌ای نیستی که بخوای زیر ولنجک رو رد کنی!

میگیری؟

کسی میاد میگه زیر ولنجک کنسله که وااااقعا سطحش بالاتر از ولنجکه!

حالا من با اون مسخره‌بازیای شبکه‌های اجتماعی کار ندارم که دیگه می‌گفتن آقا طرف مثلا ناخن‌کار باشه کنسله! نمیدونم فلان باشه کنسله و…

با این چرت و پرتا من کاری ندارم!

دارم میگم اصلا چه کسی میتونه کنسل(!) کنه؟ کسی که سطحش بالاس دیگه… میدونی…

وقتی ما سطح‌مون پایینه، مگه میتونیم تعیین کنیم که چه کسی لایق زندگی با ماست؟

خخخ. نازنینم کسی میاد این چیزا رو تعیین میکنه که سطح‌ شخصیت‌شو ارتقا داده…

انگار میدونی مثل چی می‌مونه؟

مثلا فرض کن یه معتادِ بدبخت و بیچاره بیاد بگه من میخوام با فلان دختر که آدم موفقیه، با اون میخوام ازدواج کنم!

آقا تو بییییییخود کردی!

بشین سرجات ببینم… هییییس! ساکت شو و حرفم نزن!

تو در قد و قواره‌ای نیستی که بخوای با اون شخص بپری!

می‌فهمی چی میگم؟ یا تلخه؟

الان نگاه کن…

وقتی دختر یا پسری که توی زندگی خودش، توی بازی خودش، به جاهایی خوبی رسیده، به‌نظرت حاضره با هررررررررکسی که از راه میرسه، بره به‌اصطلاح دیت؟ ها؟ حاضره واقعا؟

پ.ن: دیت (date) یعنی با کسی قرار عاشقانه/دوستانه بذاری تا با هم بیشتر آشنا بشین.

بابا اصلا چرا راه دوری میریم؟

بیا خودتو بگیم.

ها؟ نظرت چیه؟

تصو کن اینو.

تصور کن که شما توی زندگی خودت، توی بازی خودت، خداروشکر خیلی ترکوندی و گنگسترگونه داری میری جلو!

حالا حاضری خداوکیلیش بیای با کسی ازدواج کنی که هیچ غلطی توی زندگیش جز کارهای حیوانی نکرده؟!

اگه یه پسرِ فوقِ موفق و خوشبختی باشی، حاضری با یه دخترِ تباه که کل روزش رو توی سوشال مدیا و کافه و این‌ور اون‌ور می‌گذروونه زندگی کنی؟

اصلا ببین… از خواهرای عزیزم عذر میخوام بابت این مدلی که میخوام بگم…

ولی ببین… به‌خدا اگه بهت بگن داداش… بیا ببرش… مفته…

می‌بری؟ خداوکیلی می‌بری؟

اگه آره، بخوره تو ملاجت!😂 خجالت بکش بدبخت خخخ.

نه صددرصد این کارو نمیکنی!

مگر اینکه الکی‌موفق باشی… میدونی… مثل اینایی که چنتا سمینار موفقیت شرکت کردن و فکر میکنن که خییییلی سطح‌شون بالا رفته… دیگه نمیدونن که بابا چارتا حرف خوشگل رو حفظ کردن… طبل توخالی‌ای بیش نیستن…

یا مثلا فرض کن که یه دخترِ خیلی موفق و خوشبختی هستی! اصلا طوفان به‌پا کردی…

حالا اگه بهت بگن ببین فلانی…

یه‌ پسری هست… اووووف… اصلا این توی دختر‌بازی، رو دست نداره! به جان خودم!

حالا حاضری با این شخص، چند دقیقه صحبت کنی؟ (فقط صحبت‌ها! فقط صحبت… چیز بیشتری نه)

میگی باااااباااا جمع کناااا…

طرف اصلا در قد و قواره‌ای نیست که من بخوام وقت نازنینم رو براش بذارم!

بدو ببینما…

پس دیدی فقط زمانی که سطحت بالا باشه، برات مهمه که با چه کسی میخوای بپری؟

خیلی هم عالی.

حالا میدونی…

توی گفتگو با اون شخص، من نمی‌گفتم که همینطوری بخوای سرتو بندازی پایین و یاالله بگی بری مثلا خواستگاری طرف!

خب دیگه عقل سلیم هم میگه این دو کبوتر مثلا عاشق، کمی باهم آشنا بشن ببینن داستان اصلا از چه قراره!

من می‌گفتم بابا تو با کسی برو آشنا شو (با کسی برو دیت) که میدونی تا حدودی بهت می‌خوره! توی فضای فکری تو هست!

اون می‌گفت نه! تو خیابون هرررررکیو دیدی، باید بری باهاش آشنا بشی! تا ببینی آدم مناسبی برای ازدواج هست یا نه!

و خب استراتژی منم میدونی چیه؟

اینه: بله دقیقا. کاملا درسته. دقیقا دقیقا… واقعا همینه… بله دقیقا…

خلاصه خیلی برام جالب بود…

و البته نظر من هم برای اون شخص جالب بود!

و اصلا هم نذاشت کامل توضیح بدم!

سریع پرید وسط حرفم و گفت آقای اسکندری!

یه‌ذره اُپن مایند باش!

می‌خواستم بگم داداش تو دیگه زیادی اُپن هستی. دیگه داری جر می‌خوری نازنینم خخخ.

والا…

حالا کاری نداریم… بالاخره هرکس به یه شکلی فکر میکنه و به‌خاطر همین هست که نتایج آدما متفاوته…

میدونی…

آره اینطور…

خلاصه ببینم از کجا به کجا اومدیم خخخ. خدایا شکرت.

و حالا میدونی…

درمورد این رفیق‌بازی بخوام بگم…

من به‌شددددت روی دوست حساسم!

یعنی اصلا هررررکسی رو به عنوان دوست نمیتونم بپذیرم!

دلیلشم اکثر مواقع اینه که طرف در حد من نیست!

واقعیتش دیگه… تباهه… مثل ۷ سال پیش من…

ببین من وقتی ۱۴-۱۵ سالم بود، به جان مادرم اینقققققققققققدر رفیق داشتما!

و روزی ۷-۸ ساعت باهاشون می‌رفتم بیرون!

ولی وقتی که سطح شخصیتم رو ارتقا دادم، یه‌ بار که کنار هم نشسته بودیم، من به خودم اینطور گفتما…

گفتم داداش… خداوکیلی این تباها کین دور خودت جمع کردی؟

این اردک‌ها کین واقعا؟

شما پیش اینا دقییییقا داری چه غلطی میکنی؟

پاشو جمع کن لامصب…

چارتا گوسفند دور خودت جمع کردی!

میدونی دوست چققققققققققدر روی زندگیت تاثیر داره؟!

آقا وسواس داشته باش توی انتخاب دوست!

واااای… خدایا…

آقا خلاصه من ۷ سال پیش، تماااام اون دوستای جون جونیم رو ول کردم!

و اگه بخوام بی‌ادبانه بگم، دکمه همه‌شونو خوشکل زدم!

واقعا یادمه… روزای اول، اینققققققققدر سخت بود برام!!!

به‌خدا… نچ نچ…

فرض کن… برونگرا هم بودم! دیگه بدتر…

ولی گفتم داداش! از تنهایی بمیر ولی نرو توی جمع اونا!

حالا میدونی نتیجه‌ی اون همه پرهیز و این صحبت‌ها چیشد؟

این شد که الان من بعد از ۷ سال (از سال ۱۳۹۷ تغییر شخصیتم رو شروع کردم)، سال‌های سال روی شخصیتم کار کردم و یه چیز خوشکل ساختم! خودم راضیم… و هنوزم ادامه داره این ساخت و سازمون…

نتیجه اون همه دردِ تنهایی رو کشیدن، این شد که من الان بیزینس خودم رو دارم و خداروشکر به لطف او، خوشبخت و موفق هستم.

حالا میدونی اونا کجان؟

اونا الان دغدغه‌شون اینه که باهم هماهنگ بشن برن جلوی مدرسه دخترانه!

باورت میشه؟

ببین من که باورم نمیشه…

یعنی میگم بنده‌ی خدا بابا بیا زندگیتو بساز!

اگه نسازی، ببخشیدا اینطور میگم، زشته، ولی اگه زندگیتو نسازی، چندسال بعد زندگی میاد میسا‌زتت! رواله؟… بسته گفتما… آره خلاصه بین خودمون بمونه…

ولی می‌بینم که نه.

به‌‌خدا اونا همون آدمای ۷ سال پیشن.

فقط چارتا ریش و سیبیل‌شون بیشتر شده. همین.

شخصیت همونه. ذره‌ای تغییر نکردن…

بعد به خودم نگاه میکنم و میگم وااای. خدایا… ببین من چققققققققققققدر از اونا اوج گرفتم!

طرف باید سال‌ها روی خودش کار کنه تا بخواد به گرد پای من برسه!

چرا؟ چون من کار کردم… کاری که اون نکرده… نه کار فیزیکی… بلکه کار ذهنی!

میگن تخریب شخصیت خیلی بده!

ولی نظر من اینه که اگه این کارو خودت با خودت کنی، اتفاقا عبادته!

گرفتی؟

آره خلاصه…

اینا رو گفتم که بگم آقااااا.

برادر نازنینم… خواهر قشنگم…

مراقب این دوستات باش!

اگه می‌بینی بدبخت و بیچاره‌ان، آقا ولشون کن…

باور کن استراتژی من، سال‌های سال همینه:

خیلی هم سادس.

ببین:

– SHIFT + DELETE.

+ Are you sure you want to permanently delete this friend?

+ Yeah, of course!

حال کردی؟

خیلی سادس.

شیفت دیلیت.

تمام.

بدون هیچ حرف اضافه‌ای.

بدون هیچ جر و بحثی.

شیفت دلیت.

تاااااماااااام.

خودمونو عشقه نازنینم…

خودخواه باش!

فکر نکن کسی که خودخواهه، آدم کثیفیه!

بنده‌ی خدا، یه نگاه بنداز به آدمایی که موفقن. و همچنین کسایی که بدبختن!

خیلی جالبه.

آدمایی که خوشبخت و موفقن، اگه زندگی‌شونو بررسی کنی، می‌بینی دقیییقا یه جاهایی بوده که خودخواه بودن!

اصلا خنده داره که خودخواه نباشی و بخوای اوج بگیری…

چی باعث میشه که دوستای مزخرفت رو بذاری کنار؟

آیا چیزی جز خودخواه بودنه؟ که بابا من لایق دوستای باکیفیت‌تری هستم…

این اردکا کین دیگه…

خودخواه بودن به این معنا نیست که بقیه رو زیر پات له کنی!

خودخواه بودن یعنی بنده‌ی خدا! خودتم یه‌ذره بخواه!

یه‌ذره خودتو آدم حساب کن…

یه‌ذره به فکر خودت باش…

مراقب رفیق‌هامون باشیم دیگه…

دیگه نمیخوام مثال ۵ تا مرغ/عقاب که شیشمیش ما میشیم رو بگم…

خلاصه اینطور…

کافه هم جاتون خالی، یه هات چی چی بود نوش جان کردم.

اسمش یادم رفت. ولی خوشمزه بود :))

خلاصه اینطور دیگه…

خدا بر زبان‌مون خوشکل جاری کرد…

عاشقتم عشقم عاشقتم!

عشقی دیگه عششششق!

خدای گنگستر خودمی…

عاشقتم…

خب…

بریم دیگه…

بریم رسم همیشگی رو به‌جا بیاریم!

🐬سپاسگزاری از الله هدایتگر👇

  1. الهی شکرت بابت این آگاهی‌های ناب!
  2. الهی شکرت بابت هدایت‌هات.
  3. الهی شکرت بابت نعمتی به نام آموزش…
  4. الهی شکرت بابت اتفاقات عالی!!
  5. الهی شکرت بابت سقفی که بالاسرمونه…
  6. الهی شکرت بابت انگشت‌های سالم…
  7. الهی شکرت بابت مهارت.
  8. الهی شکرت بابت یادگیری.
  9. الهی شکرت بابت قانونِ کبوتر با کبوتر، باز با باز…
  10. الهی شکرت بابت حضورت نازنینم…

الهی شکرت…

خدایا شکرت.

اگه حرفی سخنی بود، باعشق میخونم.

عاشقتونم.

فعلا خدانگهدارتون عزیزای دلم.

مراقب وجود نازنین‌تون باشید… اون جز شما، کسی دیگه‌ای رو نداره…

پست‌های دیگر

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *