بهنام خدای مهربون و هدایتگر.
سلام به خدمت دوستان قشنگم.
الهی شکرت. الهی شکرت بابت فرصتی که بهمون دادی…
خدایا شکرت.
خب.
آقا بریم کمی باهم درمورد موضوعات پراکنده، صحبت کنیم.
میدونی…
آقا. وااای.
خب اگه پُست قبلی رو خونده باشی، میدونی که یه لپتاپ جدید خریدم.
الان دارم با اون، تایپ میکنم.
واااای. خیلی خفنه حاجی. فتوشاپ رو توی کمتر از ۱۰ ثانیه بالا میاره. الهی شکرت.
خیلی خوبه.
محمدامین مرسی. خداجون مرسی بابت این هیولا.
خب.
بریم که کمی صحبت کنیم باهم.
آقا امروز طرف صبح، اومدم روانشناسی (تربیتی) رو خوندم و تمومش کردم.
روز یکشنبه، امتحان میخواد بگیره استاد و امروز طرف صبح گفتم بیام فصل ۲ و ۳ رو بخونم… راحت…
خیلی دوست دارم این کتاب رو. برای جان دبلیو سانتراک هست. روانشناسی تربیتی، مربوط میشه به یادگیری و یاد دادن.
اصلا عشق منه دیگه. یادگیری و یاد دادن…
آره.
خلاصه اومدم خوندمش و بعد گفتم که طرف عصر، بریم یهذره بیرون رو بچرخیم.
خب.
میدونی…
شاید باورت نشه، ولی خب تقریبا بعد از ۶ سال رفتم بیرون!
بیرون که میگم، منظورم اینه که خودم تنهایی برم و چند ساعت برم!
من از وقتی که تغییر کردم (از سال ۹۷)، دیگه آنچنانی بیرون نرفتم.
خب تماااام دوستام رو گذاشتم کنار.
منی که روزی حداقل ۸-۹ ساعت با دوستام بیرون میرفتم، به صفر رسوندم!
حالا بعضی از دوستام هم فکر میکردن که من خودمو میگیرم…
بههرحال، نزدیک به ۶ سال بود که اینطوری بیرون نرفته بودم.
و خییییلی بَده. به هیییییییییچ وجه این کارو پیشنهاد نمیکنم!
چون الان آسیبش، این شده که من شهر خودمون رو که شهر کوچیکی هم هست (در مقایسه با شهری مثل تهران)، درست و حسابی نمیشناسم.
فامیلهای شیرازیمون، باور نمیکردن.
پ.ن: دامادمون شیرازیه…
میگفتن شهر شما که کوچیکه. چطوری نمیشناسی؟
منم میگفتم والا خب نرفتم بگردم…
خلاصه که اینطور…
کلی هم پیادهروی کردم.
یه برنامهی گام شمار نصب کردم و اون رو زدم حساب کرد.
تقریبا ۱۳,۳۰۰ قدم راه رفتم.
توی گوشمم ایرپاد گذاشتم و دورهی بینظیر Power English رو از آقای ایجی هوگ(AJ Hoge) گوش دادم.
داشت درمورد رول مادول (role model) صحبت میکرد…
خیلی خوبه دورهاش… الهی شکرت بابت این استاد عزیز…
آره.
و بعد رفتم پاساژ اشراق. خیلی پاساژ خوبی بود. اولین بار هم بود میرفتم خخخ.
رفتم همهجاشو کامل گشتم.
بعد، آخرا که میخواستم دیگه برم بیرون، گفتم بذار یه سرویس بهداشتی برم و بعدش بریم…
رفتم از یه مغازه پرسیدم و گفت برو طبقه پایین، سمت چپ.
تشکر کردم و بعد با پلهبرقی رفتم طبقه پایین.
بعد توی راه، دیدم یه کتابفروشیحالت هستش. (کتابها توی راهرو بودن…)
وایستادم کمی به کتابها نگاه کردم.
بعدش یه خانومِ قرتیطور که شال مال اینا نداشت، اومد گفت آقا بفرمایید. این کتابها ۳۰درصد تخفیف خوردن…
منم گفتوگو رو شروع کردم…
پ.ن: همیشه میرم اینطور جاها و با کتابفروش، صحبت میکنم…
بهش گفتم خانوم شما خودتون این کتابها رو خوندین؟
گفتم همهشونو نه. ولی خب مثلا این رو خوندم، بعد… این رو هم خوندم و…
بعد خلاصه باهاش کمی حرف زدم.
بعد اونجا کتاب grammer in use بودش.
گفتم میشه اون کتاب رو ببینم؟
کتاب رو آورد و یه نگاهی بهش انداختم. خیلی هم کتوکلفت بود!
بهش گفتم این کتاب رو هم خوندین؟
بعد خندید گفت نه دیگه اینو نه.
بعد نمیدونم چی گفتم که بحث رو بردم سمت زبان.
فکر کنم ازش پرسیدم که زبان میخونی؟
اونم گفت آره زبان خیلی مهمه ولی خب وقت نمیشه و…
گفتم باید از ۱۰ دقیقه، یک ربع، کار رو شروع کنید.
الان همین کتاب عادتهای اتمی هم همینو میگه دیگه.
گفتم باید به اصطلاح، بهشکل قورباغهپز، کار رو شروع کنیم.
اگه مثلا بخوایم بیایم ۲-۳ ساعت بخونیم، سریع ول میکنیم.
ولی خب اگه کار رو از ۱۰-۱۵ دقیقه شروع کنیم، خیلی خوبه…
بعد گفتم میتونید که پادکست انگلیسی گوش بدید.
بهش گفتم که شما پادکست گوش میدید؟
بعد یهلحظه به فکر فرو رفت. کمی مکث کرد.
سریع ازش پرسیدم که اصلا میدونید پادکست چیه؟
گفت آره آره میدونم. ولی خب… نه گوش نمیدم…
گفتم بهش میتونید که داستان انگلیسی گوش بدید. خیلی خوبه. خودم یه پادکست دارم که توش داستان انگلیسی میخونم.
اگه توی کسب باکس سرچ کنید «داستان انگلیسی» ، براتون میاره. (+)
گفت بله خیلی ممنون و…
بعد گفتم خیلی ممنون که وقت گذاشتید. من دیگه برم. خداحافظ.
خلاصه بعدش رفتم سرویس بهداشتی ( گلاب گلاب 🙂 ) و بعدش از پاساژ رفتم بیرون.
بعدش رفتم سبزه میدان. سبزه میدان خیلی خوشگله. انگار اروپاست. من بهش میگم اروپا.
بعد، از خیابون فردوسی، رفتم طرف حسینیه.
خیلی خوشگل بود. چراغ اینا کشیده بودن…
بعد گفتم حاجی ما الان نمازمونو نخوندیم. بیا الان بریم اینجا بخونیم.
گفتم باشه بریم.
رفتم و بعد نمیدونستم که ورودیش کجاست (من چجور شهروندی هستم، فقط خدا میدونه خخ)
دیدم یه مَرده جلوی یه ورودی وایستاده. بهش گفتم حاجی ورودی از کجاست؟ گفت همینجا :))
بعد گفتم وضوخونه کجاست؟
گفت اوناها. اونجایی که موتور پارک کرده…
رفتم سرویس و بعدش یه وضو گرفتم.
من توی وضو گرفتن، دیگه مسح پا نمیکشم! (زمانی که بیرون هستم…)
بابا اینقدر راحت شدما. اصلا آدم نباید دین مین رو برای خودش سخت کنه…
میدونی… قبلا مجبور بودم جورابامو دربیارم و خب کلی کثافتکاری میشد…
و خیلی هم حس بدی میگرفتم… و سختم بود…
از یهروزی، تصمیم گرفتم که دیگه وقتی بیرون هستم و کفش پامه، موقع وضو گرفتن، دیگه مسح پا نکشم…
خلاصه وضو گرفتم و بعدش رفتم داخل حسینیه.
هنگام ورودی، چای هم میدادن. یه چایی برداشتم و رفتم داخل.
بعد نمازمو خوندم و چاییم رو هم خوردم، و بعد پاشدم رفتم بیرون.
رفتم به سمت چهارراه سعدی که مرکز شهر هست.
تقریبا یه ۱۰ دقیقه اینا توی راه بودم، و بعد رفتم پیتزا غزال.
پیتزا غزال، یکی از بهترین فستفودیهای زنجانه.
رفتم و یه پیتزا با دلستر هلو، سفارش دادم.
و بعد رفتم نشستم و منتظر غذا شدم…
تا غذا بیاد، این رو بگم که این شام رو به خودم هدیه دادم…
قبل از اینکه حقوق بگیرم، به خودم میگفتم که محمدامین جان انشاءالله وقتی حقوق گرفتیم، میخوایم بریم بیرون و بعدش بریم شام :))
بهپاس قدردانی از خودم که درس خوندم و رفتم سمت رشته و دانشگاه مورد علاقهام. (رشته زبان، دانشگاه فرهنگیان)
آره. خلاصه یه پیتزای مشتی زدم بر بدن و بعدش رفتم سوار تاکسی شدم و آمدم خانه :))
الهی شکرت.
خیلی خوش گذشت.
آهان. میدونی…
وقتی داشتم میرفتم پاساژ اشراق، توی راه، یه مغازهی بزرگ، پُر از موتور و دوچرخه دیدم.
البته اولین بار نبود که میدیدم اون مغازه رو.
خلاصه رفتم کمی به موتورها نگاه کردم.
وااای. خدایا. خیلی خوشگل بودن.
انشاءالله قراره یهروزی برم یه موتور خفن، بهصورت نقد بخرم…
با کمک الله مهربان.
خیلی دوست دارم موتور داشته باشم.
از اون موتورهای سوسولی هم، بودش. خخخ.
اونایی که برای بچه سوسولا هستنا 🙂
نمیدونم اسمشون چیه…
بیصدا هستن… نمیدونم چی میگن بهشون.
.
.
الان توی سایت کویر موتور نگاه کردم. بهشون میگن اسکوتر…
بذار ببینم قیمتش چنده… چقدر ماشالا صفر داره خخ…
اینی که دیدم، قیمتش ۲۵۴ میلیون هست :))
الهی شکرت.
انشاءالله یهروزی میندازم سبد خرید…
الهی شکرت.
آره خلاصه خیلی خوش گذشت واقعا. الهی شکرت.
همین. خیلی خوشحالم واقعا. اتفاقات خیلی خوشگلی توی راهه، به امید خدا.
حسم گفت بیام یه چند کلمهای بنویسم…
الهی شکرت.
بریم شکرگزاری و بعدش گودبای.
🙏سپاسگزاری از الله هدایتگر👇
- الهی شکرت بابت پاهای سالمم.
- الهی شکرت بابت این وبسایت خوشگل.
- الهی شکرت بابت موتورهای خفن.
- الهی شکرت بابت شکمِ سیر.
- الهی شکرت بابت چراغ.
- الهی شکرت بابت بخاری و شوفاژ.
- الهی شکرت بابت لپتاپِ جت.
- الهی شکرت بابت گوشی.
- الهی شکرت بابت حساب پُرپول.
- الهی شکرت بابت آموزش.
- الهی شکرت بابت هدایتهات.
الهی صدهزار مرتبه شکرت.
شکرت بابت همهچیز. شکرت بابت سقفی که بالاسرمون هست.
الهی شکرت. الهی شکرت. الهی شکرت.
خب.
بریم دیگه.
اگه حرفی، نظری بود، حتما کامنت کنید. با عشق میخونم.
فعلا یاعلی.